loading...
نت سرای الماس

_*̡͌l̡*̡̡ ̴̡ı̴̴̡ ̡̡͡|̲̲̲͡͡͡ ̲▫̲͡ ̲̲̲͡͡π̲̲͡͡ ̲̲͡▫̲̲͡͡ ̲|̡̡̡ ̡ ̴̡ı̴̡̡ *̡͌l̡*̡̡_سلام عزیزان خیلی خوش آمدید تصاویرمتحرک شباهنگ www.shabahang20.blogfa.com _*̡͌l̡*̡̡ ̴̡ı̴̴̡ ̡̡͡|̲̲̲͡͡͡ ̲▫̲͡ ̲̲̲͡͡π̲̲͡͡ ̲̲͡▫̲̲͡͡ ̲|̡̡̡ ̡ ̴̡ı̴̡̡ *̡͌l̡*̡̡_

شاید این جمعه بیاید شاید ***.*** پرده از چهره گشاید شاید

اَللّهُـمَّ عَجِّـل لِوَلیِّـکَ الفَـرَج

رضا قدرتی بازدید : 258 جمعه 08 شهریور 1392 نظرات (0)

زندگینامه امام حسن (ع)

ولادت و كودكي:

در نيمه ماه رمضان،سال سوم هجرت ،درخانه محقر و گلي حضرت امير (ع)پسري چشم به جهان گشود،كه پيامبر از طرف خداوند ،نامش را حسن گذاشت ،امام حسن،در دامن پدرش علي (ع)ومادرش فاطمه زهرا(عليها سلام)بزرگ شد و از مكتب جد و پدرش درسها آموخت.

وي در نظر رسول خدا ،بسيار ارزش داشت بطوريكه روزي رسول خدا بر منبر بود و با مردم صحبت مي كرد صداي گريه امام حسن را شنيد ،از منبر به زير آمد و رفت و او را ساكت كرد و برگشت وقتي مردم،از حضرت رسول ،علت اين كار را پرسيدند فرمود:هر وقت صداي گريه اش را مي شنوم بي تاب مي شوم.

پس از آنكه رسول خدا (ص)نمازش را با مردم مي خواند و تمام مي كرد امام حسن را بدامن خود مي نهاد و مي فرمود :هر كه مرا دوست مي دارد بايد اين فرزند را هم دوست داشته باشد. گاهي اين فرزند را بر دوش مي گرفت و مي فرمود :اميد مي رود كه خداوند ،امت را به وسيله او پاك گرداند.

و با اينكه مي فرمود:آنكه حسن و حسين را دوست بدارد مرا دوست داشته و آنكه با اين دو ،كينه ورزد و دشمني بدارد با من دشمني كرده است ،حسن و حسين دو سرور جوانان بهشتند.و باز مي فرمود :حسن و حسين دو گهواره عرش خدايند كه بهشت خداوند بخاطر آنها و به خود مي بالد و افتخار ميكند .

آگاهي و ادب :

روزي درمسجد جدش پيامبر (ص)پيرمردي وضو ميگرفت ،وضويش باطل بود امام حسن مي بايست او را متوجه اشتباهش بكند،اما چطور؟اگربه او بگويد تو اشتباه مي كني ممكن است دلش چركين شود و ناراحت گردد و نپذيرد ، با امام حسن تصميم گرفتند كه صحنه اي بوجود بياورند و پيرمرد و پيرمرد را به داوري بطلبند.

امام حسن رو به امام حسين كرد و گفت:من بهتر از تو وضو مي گيرم امام حسين گفت:من بهتر از تو وضو مي گيرم .هر دو به سراغ پيرمرد رفتند و گفتند:تو بيا وضوي ما را ببين و بگو كدام يك از ما بهتر وضو مي گيرد.

هر دو مشغول وضو گرفتن شدند و وضو را به خوبي و درستي بپايان رساندند پيرمرد،به رمز كارشان پي برد و فهميد كه آنها خواسته اند او را متوجه اشتباهش بكنند از اين رو ،به آنها گفت :وضوي هر دوي شما درست است من پيرمرد ناداني بودم كه وضو گرفتن را نمي دانستم و شما مرا متوجه اشتباهم كرديد ،خيلي از شما ممنونم.

تقوي و پاكي امام

امام حسن مجتبي (ع) از همه مردمان زمان خود ،عابدتر وزاهد تر بود و هر گاه براي انجام مراسم حج،به مكه مي رفت پياده مي رفت و وقتي به نماز مي ايستاد و يا وضو مي گرفت و خود را در برابر خداوند ميديد،بدنش مي لرزيد و مي فرمود :وقت آن است كه مي خواهم امانت خدا را ادا كنم.

وقتي به مسجد وارد مي شد و در محراب مي ايستاد سر را بسوي آسمان بلند مي كرد و مي فرمود:خدايا اين مهمان تو است كه به درگاهت ايستاده ،بنده ي گنهكارت ، بسوي تو آمده و اميد دارد كه به نيكو كاريت از كارهاي بدش،در گذري،تو كريم و بخشنده اي.

بردباري امام

روزي حضرت سوار بر اسب ،از كوچه اي عبور ميكرد .بين راه به مردي كه از دوستان معاويه بود برخورد كرد.آن مرد وقتي دانست امام حسن است شروع به ناسزا گوئي كرد حضرت ايستاد و گوش داد سپس رو به او كرد و فرمود :فكر ميكنم تو غريبي واهل اينجا نيستي ،از طرف دشمنان تحريك شده اي و حرفهاي دروغ آنان ،تو را نسبت به ما بدبين كرده است اگر حاجتي داري ،حاجتت را بر آورم ،اگر گرسنه اي ،دستور دهم سيرت كنند و اگر لباس احتياج داري، دستور دهم تو را بپوشانند و اگر جائي نداري ،تو را بخانه خود ،برم و از تو پذيرائي كنم وقتي اين مرد بي ادب اين حرفها را از امام شنيد خيلي شرمنده و پشيمان شد و از كاري كه كرده بود آنقدر ناراحت شد كه گريه كرد و عذر خواست و به حضرت گفت:حرفهاي دشمنان شما در من اثر كرده بود و پيش از اين تو و پدرت در نزد من دشمن ترين مردم بودند.

حال كه اين اخلاق را از شما ديدم،گرامي ترين مردم نزد من هستيد و دانستم كه خانواده اي هستيد كه لياقت جانشيني رسول خدا را داريد و من تا عمر دارم دوست و ارادتمند شما هستيم و از حق شما دفاع خواهم كرد. و چنين كرد كه گفته بود.

سخاوت و بخشندگي امام

1- شخصي خدمت امام حسن آمد و گفت :فقر و بدبختي آزارم مي دهد شما كه خاندان عصمت و پاكي هستيد ،مرا از شر اين دشمن ستمكار نجات دهيد .حضرت خدمتكار خود را خواست و فرمود:چقدر مال نزد خود داري؟خدمتگزار پاسخ داد:پنج هزار دينار.

فرمود:همه اين پول را به اين مرد بده تا سرمايه كار و زندگيش قرار دهد و خود را از فقر و تنگدستي نجات بخشد.

2- امام حسن روزي به خانه خدا رفته بود در همان حال كه مشغول عبادت بود ،شنيد مردي با خداي خود ،به گفتگو نشسته است و مي گويد:خداوندا به ده هزار درهم احتياج دارم كه سرمايه زندگيم كنم و تو اي بخشنده مهربان اين نعمت را نصيبم كن.

همانوقت كه حضرت بازگشت آن مبلغ را براي او فرستاد.

3- مردي فقير و پريشان حضور امام حسن آمد وشعري گفت كه معني آن اين بود:

هيچ چيز حتي يك درهم برايم نمانده است.

توحال مرا خوب درك ميكني ومي داني.

چيزي جز آبرو برايم نمانده است كه بفروشم.

مي دانم كه تو خريدار آن هستي.

حضرت فوراً خدمتگزار خود را خواست و فرمود:هر چه پول در نزد خود داري به اين مرد بده خدمتگزار ده هزار درهم به مرد داد و حضرت از او عذر خواهي كرد كه بيش از اين ندارم كه به تو بدهم اين را بگير و سرمايه زندگيت كن اميد است چرخ زندگيت به راه بيفتد و از فقر نجات يابي.

اين چند داستان نشان مي دهد كه امام همانطور كه به فكر آخرت مردم است به فكر دنياي مردم نيز مي باشد زيرا دنيا و آخرت بهم پيوند دارند و شخص فقير و گرسنه نمي تواند به فكر آخرت خود باشد.

اين را بايد بدانيم كه كمك هاي امام بدانگونه نبوده كه مردم را به گدائي تشويق نمايد بلكه بدان صورت بوده است كه براي مردم امكان كار وفعاليت فراهم نمايد.

خلافت حضرت

در شب بيست ويكم ماه رمضان سال چهلم هجرت پدرش علي بن ابي طالب ديده از جهان فرو بست و همه را اندوهناك ساخت . امام كه در آن وقت 27 سال داشت با مردم به مسجد آمد و به منبر رفت و فرمود:ديشب يگانه مردي از ميان شما رفت كه هم در ميان گذشتگان و هم آيندگان در دانش و تقوي و رفتار ،يكتا و نمونه بود. به همراه پيامبر جنگها كرد و در نگهباني از اسلام سخت كوشيد ،مردي كه خار چشم دشمنان و ميوه دل دوستان بود ، از زر و سيم دنيا چيزي براي خود نيندوخت جز هفتصد درهم كه مي خواست با آن خدمتكاري براي خانواده اش فراهم نمايد .

بدين هنگام امام سخت گريست و مردم هم گريستند . سپس امام ، از خود سخن گفت تا مردم بدانند كه امامت و رهبري امت به او واگذار شده و مردم به بيراهه نروند و گمراه نگردند .

«من پسر پيامبر و علي و فاطمه هستم، من عله اي از چراغ فروزان نبوتم ،خانواده هائي كه خداوند ناپاكي و آلودگي را از ايشان دور ساخته است.»آنگاه  عبدا... بن عباس برخاست و گفت:«اي مردم اين فرزند پيامبر وامام شما است بدانيد كه او جانشين بر حق علي است با او بيعت كنيد.»

مردم گروه گروه بسوي آمدند و با وي بيعت كردند حضرت با گروه بسوي امام حسن آمدند و با وي بيعت كردند حضرت با گروه بيعت كنندگان شرط كرد كه با هر كه جنگيدم بجنگند وهر كه مصلحت ديدم صلح كنم،شما هم بپذيريد،همگي پذيرفتند وبا رضايت به امامتش گردن نهادند.

توطئه هاي معاويه

معاويه در شام براي خود ،بساط حكومت پهن كرده و سالها در برابر علي (ع)حيله ها و مكرها برده بود ،دوستان علي (ع)را كشته و فرقه گمراه «خوارج»را بوجود آورده بود اكنون مي شنود كه مردم پس از شهادت علي (ع)به امام حسن (ع)بيعت كرده ،و وي را به خلافت و جانشيني رسول ا...برگزيده اند.

اين كار ، بر معاويه سخت گران آمد و جاسوساني را به بصره و كوفه فرستاد تا وي را ازآنچه مي گذرد آگاه سازند آنگاه با مكر و حيله براي امام حسن مجتبي (ع)نقشه طرح ريزي كنند و اگر مصلحت بدانند دست به خرابكاري و آشوب بزنند .

امام فرمان داد،جاسوسان را دستگير و اعدام كنند،سپس نامه اي به معاويه نوشت :«اي معاويه جاسوس مي فرستي و دست به خرابكاري مي زني؟گمان دارم كه تصميم جنگ داري و جنگ را دوست مي داري ،اگر چنين است من نيز مهيا و آماده هستم و جنگ نزديك است منتظر باش انشاءا...

...معاويه از تو در شگفتم كه داوطلب كاري هستي كه سزاوار آن نيستي ،نه در دين برتري داري و نه در اثر خوبي از خويش بيادگار گذاشته اي ...........مسلمانان ،با من بيعت كرده اند اگر تو نيز ، چون ديگر مسلمانان ،اين كار را بپذيري،به مصلحت اسلام است،اي معاويه :باطل را دنبال مكن و تو نيز مانند ديگران با من بيعت ن و خون مسلمانان را محترم شمار ، اگر نصيحت مرا نپذيري و بخواهي دست به آشوب بزني و خون مردم را بريزي من همراه مسلمانان به سوي تو خواهم شتافت و تو را به محاكمه خواهم كشاند .»

معاويه در پاسخ امام نوشت

همانگونه كه ابوبكر بخاطر تجربه و مهارت بيشتر ،خلافت را از علي گرفت من نيز از تو سزاوارترم و سابقه بيشتري دارم و بهتر است كه تو پيرو من باشي تا خلافت پس از من ،از آن تو باشد  و هر چه درآمد عراق است به تو مي دهم.

معاويه نه فقط از بيعت با امام حن مجتبي سرپيچي كرد بلكه جاسوساني را به كوفه فرستاد كه امام را بكشند و حضرت ناچار زير لباس زره بپوشد و به نماز بايستد و يكبار وقتي يكي از مزدوران معاويه بطرف حضرت تير پرتاپ كرد بخاطر زره تير ،كارگر نيفتاد و امام سالم ماند.

آغاز جنگ

ديري نپائيد كه معاويه به بهانه ايجاد وحدت اسلامي ،لشكري فراوان فراهم كرد و براي جنگ با امام به عراق بسيج نمود ،وقتي خبر حركت لشكريان معاويه به گوش امام رسيد حضرت مردم را بسوي مسجد دعوت كرد خود بر منبر رفت و بعد از اسلام و درود بر خداوند و پيامبرش ،رو به مردم كرد وفرمود:معاويه با لشكريان خود ،بسوي عراق حركت كرده است بر شما است كه خود را آماده جنگ كنيد و از شرف و دينتان دفاع نمائيد.

ولي اين مردم زبون و راحت طلب به امام پاسخي نداند. «عدي بن حاتم» از ميان مردم برخاست و با افسردگي خطاب به حاضرين كرد گفت :«شما چگونه مردمي هستيد ،اين سكوت مرگبار چيست؟چرا به امام و فرزند پيغمبرتان پاسخ نمي دهيد ؟مگر شما از ننگ و ذلت نمي ترسيد؟از خشم و عذاب خدا بترسيد و فرمان امامتان را بپذيريد ،برخيزيد و مردانه اسلحه خود را در دست بفشاريد و از شرف و ناموس و دين خود ،دفاع كنيد تا خدا و امام ا از خود راضي كنيد.»

اين سخنان،گروهي را آگاه كرد بطوريكه آمادگي خود را براي جنگ اعلام كردند. «عدي بن حاتم » به امام گفت:«ما حاضريم،و منتظر فرمان شما هستيم .»

حضرت فرمود:من به اردوگاه «نخليه» مي روم و هر كه مايل است به آنجا برود گرچه مي دانم به وعده هاي خود عمل نخواهيد كرد و معاويه شما را فريب خواهد داد.

نافرماني از امام

وقتي حضرت به اردوگاه رسيد بيشتر آنها شعار جنگ ،جنگ،مي دادند در آنجا حضور نداشتند و از پيمان خويش با امام سرپيچي كرده بودند زيرا شركت كنندگان عبارت بودند از :

1- خوارج كه بخاطر جنگ با معاويه آمده بودند نه بخاطر اطاعت از فرمان امام.2-دنيا پرستان و آزمنداني كه دنبال غنائم جنگي بودند.

3-آنانيكه بخاطر پيروي و همراهي از روساي قبايل خود ،شركت كرده بودند نه بخاطر انگيزه ديني و مذهبي.

از اين رو ،امام سخن گفت  و فرمود: مرا مانند پدرم فريب داديد آنكس كه پيش از من ،امام شما بود ،نمي دانم آيا با امام جنگ خواهيد كرد يا با كسيكه هرگز ايمان به خدا و رسولش ندارد؟

سپس مردي را به نام« حكم» بفرماندهي انتخاب نمود و چهار هزار نفر در اختيارش گذاشت كه به شهر «انبار» بروند و در آنجا توقف كند و جلو لشكريان معاويه را بگيرد تا فرمان بعدي به او برسد ولي معاويه با پول و وعده هاي دروغين ،او را فريب داد و وي با دويست نفر از ياران خويش ،به لشكر يان معاويه پيوست.

امام مرد ديگري را از قبيله «بني مراد »بجانشيني وي برگزيد و فرمود هر چند كه به شما هم اعتمادي نيست ولي يك آزمايش است شما هم برويد ،وقتي معاويه از آمدن او آگاه شد نمايندگي به پنج هزار درهم نزدش فرستاد و به وي وعده حكومت داد،او فريب وعده هاي معاويه را خورد و به معاويه پيوست.

افسردگي امام

وقتي خبر پيوستن سرداران ،به معاويه ،به گوش امام رسيد ،سخت متاثر شد و فرمود:«آيا چندين بار نگفتم كه وفائي در شما نيست و با من مكر و حيله رفتار مي كنيد؟»حضرت خود ،تصميم گرفت كه لشكري را جمع كند و حركت نمايد . با تلاش ياران امام ، حدود چهل هزار نفر جمع شدند. امام به «ساباط»مدائن رفت و از آنجا دوازده هزار نفر بعنوان پيشاهنگ جنگ،براي آزمايش روحيه و قدرت فداكاريشان ، به فرماندهي «عبيدا...بن عباس»و معاونت«قيس بن سعد عباده»براي جنگ با معاويه فرستاد.

معاويه ماموراني را با يك ميليون درهم به ميان لشكريان امام فرستاد تا «قيس»را فريب دهند ولي «قيس»زير بار نرفت و جواب داد كه به معاويه بگوئيد :كه دينم را نمي تواني از من بگيري ،و من با هيچ مكري دست از امامم بر نمي دارم.

ماموران از قيس مايوس شدند و سراغ فرمانده اصلي «عبيدا...بن عباس » رفتند و او را فريفتند و وي شبانه با گروهي از پيروان خود ،بطرف معاويه رفت و لشكريان امام چون بي سرپرست ماندند قيس بجايش نشست و با مردم نماز خواند و فرمانده قشون شد.

قيس دليرانه مي جنگيد و معاويه را سخت به وحشت انداخته بود نتيجه آن شد كه معاويه جاسوساني به ميان لشكر فرستاد كه در آنجا شايع كنند كه امام حسن با معاويه صلح كرده است و شما بي جهت مي جنگيد دين ترتيب معاويه توانست گروه «خوارج »را از امام جدا كند و آنها را بفريبد و بجان امام بياندازد و آن طور شد كه مي خواست.

  آشوبگران خوارج

اين گروه احمق حرفهاي جاسوسان معاويه را باور كردند و سر از فرمان امام باز زدند و فرياد زدند كه امام حسن هم ،مانند پدرش كافر شده ،و با معاويه همدست گشته است ناگهان دسته جمعي به خيمه گاه امام حمله بردند و هر چه يافتند غارت كردند حتي فرش نماز امام را ،از زير پايش كشيدند.

امام ناچار شد كه آنجا را ترك كند و وقتي سوار بر مركب گرديد و گروهي از ياران اطرافش را گرفته بودند. يكي از آنها از مخفيگاه بيرون آمد و امام را مجروح كرد امام را به خانه يكي از يارانش بردند و در آنجا به معالجه اش پرداختند ،كار امام به آنجا رسيد كه بيشتر فرماندهانش  مخفيانه به معاويه نامه نوشتند:كه ما مطيع و فرمانبردار تو هستيم،هر چه زودتر بسوي عراق بيا و ما امام را دستگير وبه تو تسليم خواهيم كرد .معاويه همه نامه ها را با نامه خود براي امام فرستاد ودرنامه نوشت :كه اينها با پدرت وفاداري نكردند وبا تونيز همراهي نخواهند كرد ،اينك حاضرم با تو قراردادي امضاء كنم واز جنگ بگذرم.

چرا امام حسن صلح را پذيرفت؟

ماجراجويان وخوارج وخيانتهاي ياران ،حضرت را ناگزير به قبول صلح با معاويه نمود ولي صلح نه بمعني آنكه امام با معاويه سازش كند ورفتارهاي ظالمانه اش را بپذيرد بلكه بدين معني كه براي مدتي با معاويه قرارداد «متاركه جنگ»ببندد.زيرا اگرمعاويه در جنگ پيروزميشد همه آرمانهاي اسلام را از بين مي برد واساس اسلام را از هم مي پاشيد ومسلمانان راستين را از ميان بر مي داشت .

علاوه بر اين ،امپراطور روم در فكر فرصتي بود كه به سرزمينهاي اسلامي حمله كند واين اختلاف،بهترين فرصت برايش بود.امام كه از آتش درد وحسرت ميسوخت با دلي پر از غم واندوه براي ياران بي وفاي خود ،سخن گفت:ميدانم كه شما با من مكر وحيله مي كنيد، گروهي كه نه حيا دارند ونه دين، خود را در بست تسليم معاويه كرده اند ،و اي بر شما بخدا قسم كه معاويه به وعده هاي خود نخواهند كرد.

من مي خواستم برايتان دين حق بپا دارم ولي شما مرا ياري نكرديد ،راه مخالفت را در پيش گرفتيد و به من خيانت كرديد اين رفتار شما بود كه مرا ناچار ساخت عهد نامه را امضاءكنم بخدا سوگند اگر ياوري مي داشتم كار را به معاويه واگذار نمي كردم زيرا من خلافت را براي «بني اميه »حرام ميدانم،شما به زودي طعم تلخ معاويه را خواهيد چشيد.

پس از آنكه امام،ناچاريه صلح گرديد نامه اي به معاويه نوشت:من ميخواستم حق را زنده گردانم وباطل را از بين ببرم ،كتاب خدا وسنت پيغمبر را در ميان مردم حاكم كنم،ولي مردم با من موافقت نكردند اكنون با توصلحمي كنم با شرايطي كه ميدانمبه آنها وفا نخواهي كرد اما به زودي پشيمان خواهي شد ولي در وقتي كه ديگر برايت سودي نخواهد داشت.

سپس پسر عم خود «عبدا...بن حارث»را به نزد معاويه فرستاد تا پس از گفتگو وبيان شرايط حضرت ،از اوپيمان بگيرد و صلحنامه را بنويسد.

پاره اي از موارد صلح نامه چنين بود:

1-خون شيعيان محترم بماند وحقوقشان پايمال نشود.

2-به علي وشيعيانش دشنام ندهند.

3-معاويه به كتاب خدا و سنت رسول ا...عمل نمايد.

4-دوستان وياران امام در هر كجا هستند از شرش ايمن باشند وكسي حق ندارد مزاحم آنان شود.

5-امام،معاويه را امير المومنين نمي خواند ودر خطبه ها نام وي را نمي برد.

6-معاويه نبايد خلافت را پس از خود به كسي واگذار نمايد.

 پيمان شكني معاويه

پس از انعقاد صلح،معاويه متوجه كوفه شد ودر روز جمعه در«نخليه»نماز جمعه را بپا داشت ودر خطبه نمازش آشكارا گفت:اي مردم من با شما جنگ نكردم كه نماز بخوانيد ويا روزه بگيريد بلكه براي اينبود كه بر شما حكومت كنم هر چند كه شما حكومت كنم هر چند كه شما نخواهيد ،تمام شرط هائي را كه در صلحنامه با حسن بن علي (ع)امضاءكرده ام زير پا خواهد گذاشت.

ولي رفتار معاويه در پاره اي از موارد نشان مي داد كه از نفوذ امام سخت دروحشت است بطوري كه گاهي ناچار مي شد كه بعضي از مواد صلحنامه را عمل نمايد چنانچه وقتي«زياد »حاكم كوفه به تعقيب يكي از ياران امام پرداخت ،امام جريان را به معاويه نوشت ومعاويه فوراً(زياد)را از اين كار سرزنش كرد.

سرانجام ،معاويه تصميم گرفت فرزندش يزيد را بجانشيني خود برگزيند .اما قراردادي را كه با حسن مجتبي امضاءكرده بود وي را از اين منع مي كرد .وي تصميم گرفت كه حضرت را مسموم سازد تا راه را براي فرزندش باز و آماده كند واز مردم به زور بيعت بگيرد از اين رو ،به سراغ «جعده»همسر امام رفت ووي را بفريفت وزهري را برايش فرستاد وپيغام داد كه اگر اين زهر را به شوهرت بخوراني صد هزار درهم به تو جايزه مي دهم وتورا به همسري فرزندم يزيد انتخاب خواهم كرد و تو همسر خليفه مسلمين خواهي شد.

دست خيانتكاري در ظرف امام زهر ريخت

وسوسه هاي زنانه ،پول وشهرت،چشم ودل همسر امام را كور كرد ووي را وادار ساخت كه پيشنهاد آن روباه مكار را بپذيرد و دست به خيانت يبرند كه در تاريخ هيچ گاه فراموش نخواهد كرد گرچه بارها امام گفته بود من به دست همسرم شهيد خواهم شد وبه حضرتش گفته بودند حال كه چنين است اورا رها ساز واز خانه بيرونش كن ولي حضرت در پاسخ فرمود:اوهنوزجرمي انجام نداده و اگربيرونش كنم كار درستي انجان نداده ام ،زيرا اوهمان كار را بهانه قرار خواهد داد وخواهد گفت كه امام مرا بدون جرم از خانه بيرون كرد،تا از اين راه بر روي خيانت خود پوششي بگذارد وكارش را درست جلوه دهد شما بدانيد كه معاويه مرا رها نخواهد كرد واگرهمسرخود را رها كنم باز دست از رفتار خائنانه خود برنخواهد داشت جز اينكه در لباس مظلوميت برنامه خود را دنبال خواهد كرد.

سرانجام «جعده»در روز 28 ماه صفر سال 50 هجري در حاليكه هوا بشدت گرم و امام روزه دار بود در ظرف شيرش زهر ريخت و براي افطار بحضورش برد. امام مقداري از شير مسموم آشاميد آنگاه رو به او كرد و فرمود :اي دشمن خدا و رسول ،مرا كشتي، خداوند تو را بكشد ،بخدا سوگند تو و معاويه هر دو بيچاره و خوار خواهيد شد.

و چنان شد كه فرموده بود. جعده از دستگاه معاويه با خواري رانده شد و طولي نكشيد كه مرد و معاويه هم با دردي جانكاه از دنيا رفت............

 

حضرت پس از تحمل درد وناراحتي جهان را بدرود گفت و در قبرستان بقيع در مدينه به خاك سپرده شد. درود خدا و رسولش به روان پاكش باد.

مطالب مرتبط
ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    نظرسنجی
    نظر شما نسبت به این وبلاگ و کافی نت الماس خانلق چیست ؟
    آمار سایت
  • کل مطالب : 60
  • کل نظرات : 22
  • افراد آنلاین : 4
  • تعداد اعضا : 7
  • آی پی امروز : 12
  • آی پی دیروز : 28
  • بازدید امروز : 14
  • باردید دیروز : 148
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 2
  • بازدید هفته : 162
  • بازدید ماه : 1,136
  • بازدید سال : 24,647
  • بازدید کلی : 138,053